من محمد هستم. یک کارمند جوان ۴۸ ساله…۴ فرزند دارم که عشق به هر کدومشون دنیای متفاوتی رو به من نشون داده.
زندگی دوم من زمانی آغاز شد که ۷ سال پیش همسر نازنینم به آلزایمر مبتلا شد. شوک از دست دادن پدر و مادرش اون رو به شدت افسرده کرد و بلافاصله آلزایمر چترش رو روی خونه عشق ما باز کرد. عصمت همسر جوانم در سن ۴۲ سالگی وارد مرحله جدید زندگی خودش شد و من هم طبق عهدی که سر سفره عقد باهاش بسته بودم دستش رو رها نکردم و محکمتر از همیشه دستان نرمش رو فشردم و با هم پیمانی دوباره بستیم.
شروع بیماریش با چند نشونه ساده همراه بود. نمازش رو اشتباهی میخوند و یادش میرفت برنج رو که روی گاز میجوشید برداره و آبکش کنه… باور نکردنیه ولی از همون روزها پیشرفت سریع آلزایمر شروع شده بود تا به امروز که دیگه توانایی انجام هیچ کار شخصیش رو نداره. قدرت بلعش رو از دست داده و حتی برای قدم زدن باید دستاش رو محکم بگیرم و بشم تکیه گاهش…
کلیه کارهای خونه و همسرم رو خودم انجام میدم، آشپزی، نظافت خونه، حمام و نظافت روزانه همسرم، تعویض پوشینه و دادن داروهاش…
اما یه کارهایی رو تقسیم کردم بین پسرها. برای اینکه یاد بگیرن اگر در موقعیت مشابه قرار گرفتن فرار نکنن و بتونن زندگیشون رو اداره و مدیریت کنن.
مسئولیت جارو و گل های خونه رو دادم به پسر کوچیکم علیرضا. پوریا خرید میکنه و پسر بزرگم به امور تحصیلی برادرهاش رسیدگی میکنه.
موقع غذا خوردن باید خودم کنارعصمت بشینم. معمولاً غذاهای آبکی مثل سوپ و آش رو راحت تر میخوره اما اگر لقمهای دهانش بذارم لقمه رو گاز میزنه و دیگه رها نمیکنه … اینقدر باهاش حرف میزنم و نوازشش میکنم تا لقمه رو رها کنه. احساس میکنم به این روش میخواد تشکر کنه و شاید داره به من ابراز علاقه میکنه …
وقتی خودم را جای عصمت میذارم بیشتر احساس مسئولیت میکنم. گاهی گریه میکنه و من رو نوازش میکنه و مطمئن میشم که اون گاز گرفتنها هم بوسه عصمت روی دستامه و داره قدردانی میکنه. به خودم و قلبم قول دادم تا جان دارم کنارش بمونم و تنهاش نذارم. باور دارم که علاقهام بهش بیشتر شده و خیلی بیشتر دوسش دارم!
توی این دوران خلاق هم شدم، شاید بدونید که حمام کردن و لباس پوشاندن از سختترین کارهای مراقبت هست. عصمت خیلی مقاومت میکنه برای لباس پوشیدن. یه راهکار پیدا کردم، با لوله پولیکا و فوم یه فرم درست کردم که به کمک اون لباس رو راحتتر تنش کنم. بچه ها شوخی میکنن و میگن بابا این وسیله مامان رو ثبت اختراع کنی وضعمون خوب میشه!
خلاصه براتون بگم که عصمت قهرمان زندگی من شد و من توی زندگی جدیدم بسیار خوشحالم. هنوز هم بهترین کت شلوارم رو هر روز صبح میپوشم و از رنگهای شاد استفاده میکنم و به سلامتی خودم اهمیت میدم.
قدرت خدا، انسان به هیچ چیز بند نیست. نمیدونیم فردا چی میشه … از این اتفاقات برای همه ممکنه بیفته و هممون وظیفه داریم مسئولیت خودمون رو در قبال آفرینش خداوند انجام بدیم.
به نظر من ابر قهرمانها نیاز به توصیه ندارند. اونها راه خودشون رو پیدا کردند و هر کدوم الگوی همه ما هستن.
اینو بدونیم که ما ابر قهرمانها ممکنه روزی جای قهرمان خودمون رو بگیریم.
برای شنیدن تجربیات ابرقهرمان محمد در اینستاگرام ایزی لایف کلیک کنید.
نظرات کاربران
سهیل
تحت تاثیر داستان محمد و عصمت قرار گرفتم، خدا به هر دوشون سلامتی بده.
ایزی لایف
سهیل عزیز
از همراهی شما ممنونیم
اميرعلي
خيلي قشنگ بود احسنت
ایزی لایف
امیرعلی عزیز از همراهیتون ممنونیم